حرف « و » انواعی دارد که به چند مورد از آنها اشاره می کنیم :
1- « و » عطف : بین دو یا چند اسم و یا ضمیر قرار می گیرد ( حسن و حسین ) ، ( من و تو )
2- « و » ربط : بین دو جمله ی همپایه قرار می گیرد و به آن حرف ربط پیوند می گویند ( اگر جمله ای ناقص باشد و پس از آن « و » بیاید و بعد از « و » جمله ی دیگری ، جمله ی دوم نیز ناقص خواهد بود و اگر جمله ی اول کامل باشد ، جمله ی دوم هم کامل خواهد بود . در واقع « و » ربط همپایه ، دو جمله را همپایه ی هم می کند .)
3- « و » مباینت و استبعاد : برای بیان دوری و تباین دو چیز و عمق بخشیدن به کلام از این نوع « و » استفاده می کنیم ؛ ( مسلمان و دروغ ) ، ( دانش آموز و تأخیر )
4- « و » حالیه : به معنی درحالیکه
طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش
5- « و » میانجی : این حرف در میان واژه قرار می گیرد وقتی واژه ی ختم به مصوت « او » به ( ان ) برسد ؛ در واژه ی بانوان ، زانوان ، آهوان
6- « و » تصغیر : در برخی لهجه ها پسرو ، دخترو
7- « و » قسم : والله
8- « و» موازنه : چو فردا برآید بلند آفتاب / من وگرز و گردان و افراسیاب
9- « و » ملازمت : صد حدیث از توبه و یک جنبش از باد ربیع
10 - « و » مساوات : عیب جوانی نپذیرفته اند / پیری و صد عیب چنین گفته اند
11- « و » معیت : علی و حسن آمدند .
جهت آگاهی شما آورده شده است .
1- مفعولی
مفعول گروه اسمی است که بعد از آن «پس واژه ی را » می آید یا می توان آورد. در این موارد حرف « را » نشانه ی مفعولی است.
جور خود را بر ضعیفان آزماید روزگار
زچشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
دل را به کف هرکه نهم باز پس آرد |
|
تیغ را دائم برای امتحان بر مو زنند |
2- بدل از کسره یا علامت مضاف الیه (فکّ اضافه )
*ملک را دل به هم برآمد؛یعنی : دلِ ملک * ز نیرو بود مرد را راستی؛یعنی : راستی ِ مرد
*گرتشنگان بادیه را جان به لب رسد / تو خفته درکجاوه به خواب خوش اندری ؛یعنی: جانِ تشنگان بادیه
*ملک را دل به حال او سوخت ؛یعنی : دلِ ملک * دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی؛یعنی:رهاییِ دل
* مسیر عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛ درگهِ مسیر عشق
* گفت نزدیک است والی را سرای ؛ سرای ِ والی . * مرا روز و فیروزی از داور است ؛ روز و پیروزی ِمن
3- حرف اضافه به معنی(برای ، به ، از، در، بر،. )
الف: «را» درمعنی «برای»:
* حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین / خاص کند بنده ای مصلحت عام را ؛یعنی :برای بنده ای
* مصلحت را سخنی چند بگفتم؛یعنی : برای مصلحت
ب: « را» در معنی « به » :
* مسعود سعد، دشمن فضل است روزگار / این روزگار شیفته را فضل کم نمای ؛یعنی: به این روزگار شیفته
* حاتم طایی را گفتند ازخود بزرگ همت تر درجهان دیده ای یا شنیده ای؟ ؛یعنی: به حاتم طایی گفتند.
« به »ی مقابله « ازمعانی به »:
جفاکردی جفادیدی جفارا / وفاکن تا وفا بینی وفارا ؛یعنی : به جفا جفا دیدی
بدی را بدی سهل باشد جزا / اگر مردی أحسِن الی مَن أسا ؛یعنی: به بدی
ج:«را» درمعنی «بر»:
* آب بریز آتش بیداد را / زیر تر ازخاک نشان باد را ؛یعنی: برآتش بیداد آب بریز
4- «را» قیدی ( به معنی هنگام ):
* شب را دربوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد؛ یعنی : هنگام شب
* ششم ماه را روی برتافتند / سوی باده و بزم بشتافتند ؛یعنی :هنگام ماه ششم
* اگر شب رسی روز را باز گرد ؛ هنگام روز
* نماز شام را باز آمد ؛ هنگام نماز شام
5-« را » درمقام « قسم و استرحام» دراین صورت کلمه ی همراه آن متمم است نه مفعول
* سخن درپرده گفتی با حریفان / خدا را زین معما پرده بردار ؛یعنی: به خاطرخدا
* به فتراک ار همی بندی / خدا را زود صیدم کن ؛ به خدا قسم
* مکن از خواب بیدارم خدا را ؛ یعنی به خاطر خدا ( به خدا قسم )
6- «را» مالکیت در مفهوم ضمیر ملکی « مال »( این نوع « را » همیشه با فعل « بودن » و مشتقات آن می آید و راه تشخیص آن حذف « را » و جایگزین کردن فعل « داشتن » به جای « بودن » است .
* ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست ؛ عزم تماشا چه کسی دارد
* مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست ؛ غیر از تو من یاری دارم
* گر مرا غیر از تو اسبابی نباشد گو مباش ؛ غیر از تو من اسبابی ندارم .
* اگر مردم را با گوهر اصل گوهر هنر نباشد ؛ اگر گوهر هنر نداشته باشد .
7- «را» درمفهوم « تخصیص و انحصار»:
* منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربت است ؛یعنی: منت فقط برای خداست.